English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (1906 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to stop cold something U چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
end U خاتمه دادن خاتمه یافتن
ended U خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends U خاتمه دادن خاتمه یافتن
to get done with U خاتمه دادن تمام کردن
ends U تمام کردن خاتمه دادن
end U تمام کردن خاتمه دادن
ended U تمام کردن خاتمه دادن
throw a monkey wrench into <idiom> U آرام آرام متوقف کردن چیزی
cry down U چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to bring to an end U خاتمه دادن
cessation U خاتمه دادن
to put an end to U خاتمه دادن
to knit up U خاتمه دادن
to break off U خاتمه دادن
call off U خاتمه دادن
terminate U خاتمه دادن منتهی
terminated U خاتمه دادن منتهی
completing U خاتمه دادن به یک کار
completes U خاتمه دادن به یک کار
completed U خاتمه دادن به یک کار
complete U خاتمه دادن به یک کار
termination U خاتمه دادن یا توقف
layoffs U خاتمه دادن به خدمت
layoff U خاتمه دادن به خدمت
lay off U بخدمت خاتمه دادن
muster out U بخدمت خاتمه دادن
to fight out U باجنگ خاتمه دادن
terminates U خاتمه دادن منتهی
pt down U بزوربچیزی خاتمه دادن
disaffiliate U به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
to wind up U خاتمه دادن بپایان رساندن
logging U عمل خاتمه دادن عملیات در یک سیستم
hang-up U ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang-ups U ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang up U ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
sequential U خاتمه دادن یک کار در سیستم دستهای پیش از اینکه بعدی شروع شود
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
warm start U شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
To submit something to someone. U چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
to pick and choose U درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
burn out U تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
heralding U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
herald U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
affect U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
affects U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
heralds U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
halted U متوقف کردن
put under the ban U متوقف کردن
halt U متوقف کردن
halts U متوقف کردن
jump instruction U دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
shut down U خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
stopped U متوقف کردن ایستگاه
stopping U متوقف کردن ایستگاه
stops U متوقف کردن ایستگاه
stopping the work U متوقف کردن کار
gravel U شن دار متوقف کردن
to bring traffic to a standstill U ترافیک را متوقف کردن
stop U متوقف کردن ایستگاه
checks U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits <idiom> U متوقف کردن تمام کار
checked U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
terminated U محدود کردن خاتمه یافتن
terminates U محدود کردن خاتمه یافتن
terminate U محدود کردن خاتمه یافتن
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
to suspend payment U پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
tie up <idiom> U آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
pull over <idiom> U متوقف کردن ماشین گوشه جاده
fielding U متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
phaseout U تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
aborted U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
abort U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborts U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
swopping U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swops U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swapped U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopped U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swaps U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swap U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
adjourns U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
reckoned U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
cancel U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancels U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
rezone U محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
locates U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
appel U پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
lay to rest <idiom> U رها کردن ،متوقف کردن
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
To let something slip thru ones fingers . U چیزی را از کف دادن
string out <idiom> U کش دادن چیزی
integrate U درشکم چیزی جا دادن
integrates U درشکم چیزی جا دادن
boosting U افزایش دادن چیزی
locus in quo U جای رخ دادن چیزی
to cut down [on] something U چیزی را کاهش دادن
boosted U افزایش دادن چیزی
to cut back [on] something U چیزی را کاهش دادن
to buoy something [up] U به کسی [چیزی] دل دادن
preventing U توقف رخ دادن چیزی
boost U افزایش دادن چیزی
prevented U توقف رخ دادن چیزی
prevent U توقف رخ دادن چیزی
to hand somebody something U به کسی چیزی دادن
to pass somebody something U به کسی چیزی دادن
prevents U توقف رخ دادن چیزی
to book something U چیزی را سفارش دادن
integrating U درشکم چیزی جا دادن
boosts U افزایش دادن چیزی
to smell [of] U بوی [چیزی] دادن
to let something on a lease U اجاره دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] U اجاره دادن چیزی
to hire out something U کرایه دادن چیزی
to rent out something U کرایه دادن چیزی
pushed U چیزی را زور دادن
to let something on a lease U کرایه دادن چیزی
reimburse U خرج چیزی را دادن
to let something [British E] [Real Estate] U کرایه دادن چیزی
to rent out something U اجاره دادن چیزی
give away <idiom> U دادن چیزی به کسی
put in U قرار دادن چیزی در
push U چیزی را زور دادن
to put in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to plug in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to lean against something U پشت دادن به چیزی
to hire out something U اجاره دادن چیزی
reimbursed U خرج چیزی را دادن
measure U توقف رخ دادن چیزی
hand in <idiom> U به کسی چیزی دادن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1Arousing
1pedal pamping
1construed
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com